departedدیکشنری انگلیسی به فارسیترک کرد، حرکت کردن، راهی شدن، روانه شدن، رخت بر بستن، عازم شدن، عزیمت کردن
مردهدیکشنری فارسی به انگلیسیasleep, dead, deceased, defunct, departed, drab, extinct, fallen, gone, lifeless, stark