دذیلغتنامه دهخدادذی . [ ] (اِخ ) به گفته ٔ طبری از دختران سیامک بوده است . (تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 3).
ددگیلغتنامه دهخداددگی . [ دَ دَ / دِ ] (حامص ) ددی . درندگی . سبعیت . || دده بودن . کنیز بودن . کنیز سیاه بودن .
ددیلغتنامه دهخداددی . [ دَ] (حامص ) سبعیت . درندگی ددگی . دد بودن : زان از ددگان بر او بدی نیست کآلایشی از ددی در او نیست . نظامی .از بسکه ددانش دیده بودنداز خوی ددی بریده بودند.نظامی .
دگدگلغتنامه دهخدادگدگ . [ دَ دَ ] (اِ صوت ) آواز بر هم زدن دندان از شدت سردی . (غیاث ) (آنندراج ) : در فصل زمستان چه عجب گر ز نزاکت بر گوش خورددگدگ لرزیدن تصویر.طغرا (از آنندراج ).
دگدگیلغتنامه دهخدادگدگی . [ دِ دِ ] (اِ) عبای اسب . (آنندراج ). غاشیه و زین پوش . (ناظم الاطباء) : خدا مرا بکفل پوش دنبه ٔ تو کندبسان اسب بزرگان که دگدگی دارد. ؟ (از آنندراج ).و رجوع به دگی دگی شود.
دودوازدهوجهیdiploid 2, didodecahedronواژههای مصوب فرهنگستاندیسۀ بلوری در سامانۀ مکعبی با بیستوچهار وجه همسان متشکل از چهاروجهیهایی با آرایش دوتایی
ردۀ دودوازدهوجهیdiploidal class, didodecahedron classواژههای مصوب فرهنگستانردۀ بلوری در سامانۀ مکعبی با تقارن -3 2/0m