دذیلغتنامه دهخدادذی . [ ] (اِخ ) به گفته ٔ طبری از دختران سیامک بوده است . (تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 3).
ددگیلغتنامه دهخداددگی . [ دَ دَ / دِ ] (حامص ) ددی . درندگی . سبعیت . || دده بودن . کنیز بودن . کنیز سیاه بودن .
ددیلغتنامه دهخداددی . [ دَ] (حامص ) سبعیت . درندگی ددگی . دد بودن : زان از ددگان بر او بدی نیست کآلایشی از ددی در او نیست . نظامی .از بسکه ددانش دیده بودنداز خوی ددی بریده بودند.نظامی .