دژمانلغتنامه دهخدادژمان . [ دِ / دُ ] (اِ مرکب ) افسوس و دریغ داشتن و حسرت . (برهان ) (آنندراج ). دژوان . || (ص مرکب ) دژمنش . متأسف . اندوهگین : چو شاهنشه زمانی بود دژمان به خشم اندر خرد را برد فرمان . (و
دمانلغتنامه دهخدادمان . [ دِ ] (اوستایی ، اِ) نمان . در گاثه های زرتشت به معنی خانه و یکی از چهار واحد جامعه ٔ دودمانی آمده است . (از ایران در زمان ساسانیان ص 29).