شکستگی جابهجاdisplaced fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی که در آن پس از شکستگی، دو سر استخوان شکسته از هم جدا و از محل طبیعی خود دور شده باشد
displacesدیکشنری انگلیسی به فارسیجابجایی می کند، جابجا کردن، تبعید کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن