دیوچهرلغتنامه دهخدادیوچهر. [ وْ چ ِ] (ص مرکب ) دیوچهره . دیوصورت . زشت روی : چنین کار نامد بگودرزیان از آن دیوچهران تورانیان . فردوسی .هوا تیره چون پود بر تار شدبر آن دیوچهران جهان تار شد. اسدی .از ا
ذوعیرلغتنامه دهخداذوعیر. (اِخ ) ابن الاثیر در المرصع گوید نام کوهی است و آنرا ذوعَنز نیز گفته اند. ابوصخر هذلی راست :فجلک ذاعیر و الاسناد دونه و عن مخمص الحجاج لیس بناکب .