ضموزلغتنامه دهخداضموز. [ ض َ ] (ع ص ) خاموش . || هر کوه جداگانه که سنگهایش سرخ و سخت باشد و گل و خاک نبود در آن . || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ).
دموزواژهنامه آزادشنیداری این واژه با فتحه روی د، و، و سکون روی م،ز، در برخی روستاهای خراسان رضوی به معنی پارو می باشد. نوشتاری این کلمه را ندیده ام. Damvaz
دموسلغتنامه دهخدادموس . [ دَ ] (اِخ ) حلیم ابراهیم (1305 - 1377 هَ . ق . / 1888 - 1957 م .). در زحله ٔ لبنان بدنیا آمد و در
دموسلغتنامه دهخدادموس . [ دَ ] (ع ص ، اِ) کسی که پوست را جهت برکندن موی در خاک پنهان کند.ج ، دُمُس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).