escortدیکشنری انگلیسی به فارسیاسکورت، همراه، مشایعت، گارد محافظ، بدرقه، ملتزمین، نگهبان، پاس، اسکورت کردن
حقرلغتنامه دهخداحقر. [ ح َق ْ / ح َ ق َ ] (ع مص ) خوار داشتن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). خرد شمردن . خرد و خوار شدن . || (اِمص ) خردی . خواری . (اقرب الموارد). حقارت . حقارة. (منتهی الارب ).