eliminateدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، زدودن، حذف کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، بیرون کردن، منتفی کردن، خرد کردن
eliminatesدیکشنری انگلیسی به فارسیحذف می کند، زدودن، حذف کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، بیرون کردن، منتفی کردن، خرد کردن
illuminateدیکشنری انگلیسی به فارسیروشن شدن، روشن کردن، منور کردن، درخشان ساختن، زرنما کردن، چراغانی کردن، روشن فکر
eliminatesدیکشنری انگلیسی به فارسیحذف می کند، زدودن، حذف کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، بیرون کردن، منتفی کردن، خرد کردن