impassesدیکشنری انگلیسی به فارسیابلهان، تنگنا، گیر، کوچه بن بست، وضع بغرنج و دشوار، حالتی کهاز ان رهایی نباشد
imposesدیکشنری انگلیسی به فارسیاعمال می کند، تحمیل کردن، اعمال نفوذ کردن، گرانبار کردن، مالیات بستن بر
emphasisingدیکشنری انگلیسی به فارسیبا تاکید بر، اهمیت دادن، باقوت تلفظ کردن، تایید کردن، نیرو دادن به، تکیه دادن
سپارشدیکشنری فارسی به انگلیسیcommendation, consignment, delegation, devolution, emphasis, order, recommendation
emphasisingدیکشنری انگلیسی به فارسیبا تاکید بر، اهمیت دادن، باقوت تلفظ کردن، تایید کردن، نیرو دادن به، تکیه دادن