اعتدال مساویequal temperamentواژههای مصوب فرهنگستاناعتدالی که بر مبنای آن یک اکتاو به دوازده نیمپردۀ مساوی تقسیم میشود
حقرأی برابرequal suffrageواژههای مصوب فرهنگستانبرخورداری یکسان رأیدهندگان از حق رأی بدون توجه به جایگاه اجتماعی و اقتصادی آنان
فرصت برابرequal opportunityواژههای مصوب فرهنگستاناصلی ناظر بر برخورد مشابه با همۀ اشخاص، صرفِنظر از جنس و نژاد و مذهب و قومیت و مانند آنها
مزد برابرequal payواژههای مصوب فرهنگستانبرداشتی که براساس آن گروههای مختلف مانند مردان و زنان باید در مقابل کار مشابه، مزد مشابه دریافت کنند
همشنوی همتراز انتهای دورequal level far-end crosstalk, ELFEXTواژههای مصوب فرهنگستانمقدار قابلمحاسبهای که برابر است با مقدار همشنوی انتهای دور منهای مقدار تضعیف بافه
equalدیکشنری انگلیسی به فارسیبرابر، همرتبه، مساوی بودن، برابر شدن با، هم تراز کردن، مساوی، یکسان، متساوی، همگن، متوازن، متعادل، همانند، مقابل، هم اندازه، هم پایه، موازی، معدل، متکی برحقوق مشترک، شبیه