حربلغتنامه دهخداحرب . [ ح َ رِ ] (ع ص ) مردی حرب ؛ مردی بسیارجنگ . سخت خشمگین . شیری حرب ؛ شیری خشمناک . (منتهی الارب ). ج ، حَرْبی ̍.
eruptedدیکشنری انگلیسی به فارسیفوران کرد، جوش دراوردن، جوانه زدن، در امدن، در اوردن، فوران کردن، منفجر شدن
eruptedدیکشنری انگلیسی به فارسیفوران کرد، جوش دراوردن، جوانه زدن، در امدن، در اوردن، فوران کردن، منفجر شدن