حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حشد. آنکه بچالاکی ناقه را دوشد. || (ص ) خوشه ٔ بسیاربار خرما. ج ، حاشدون . حاشدین . حُشّد.
دیددیکشنری فارسی به انگلیسیestimation, eye, eyeshot, eyesight, look, observation, perspective, sight, slant, vision