فکنلغتنامه دهخدافکن . [ ف َ ] (ع مص ) ستیهیدن در دروغ و درگذشتن در آن و بازنایستادن . (منتهی الارب ). لج بازی و درگذشتن در دروغ . (از اقرب الموارد).
فکنلغتنامه دهخدافکن . [ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرخم ) فکننده . (یادداشت مؤلف ). صورت مرخم اینگونه صفات فاعلی فقط در ترکیب ها به کار میرود، مانند: دشمن فکن . مردفکن . سایه فکن : کم مباش از درخت سایه فکن هرکه سنگت زند گهر بخشش .<b
فیقنلغتنامه دهخدافیقن . [ ] (معرب ، اِ) اسم یونانی قرطم است . (فهرست مخزن الادویه ).- فیقن اغریون ؛ قرطم بری است . (فهرست مخزن الادویه ).
دشمن فکنلغتنامه دهخدادشمن فکن . [ دُ م َ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرکب ) فکننده ٔ دشمن . که دشمن را بر زمین افکند. مغلوب کننده ٔ خصم : دین پرور اعدا شکن روزی ده دشمن فکن . ناصرخسرو.آن خداوندی که اندر جمله ٔ