fermentدیکشنری انگلیسی به فارسیتخمیر، اضطراب، مایه، جوش، ماده تخمیر، ترش شدن، مخمرشدن، ور امدن، برانگیزاندن، تهییج کردن
fermentsدیکشنری انگلیسی به فارسیزنجبیل، اضطراب، مایه، جوش، ماده تخمیر، ترش شدن، مخمرشدن، ور امدن، برانگیزاندن، تهییج کردن
فرمیونfermionواژههای مصوب فرهنگستانهر ذره که اسپین نیمدرست داشته باشد و از آمار فرمیـ دیراک تبعیت کند