لغتنامه دهخدا
فنگ .[ ف َ ] (اِ) زالو. زلو. (فرهنگ فارسی معین ). کرمی بود بزرگ و سبز، گاه دراز شود و گاه کوتاه . (اسدی ). خونجو. زالو. زلو. زرو. (یادداشت مؤلف ) : بماندستم دلتنگ ، به خانه در چون فنگ ز سرما شده چون نیل سر و روی پر آژنگ . <p class="author"