fermentدیکشنری انگلیسی به فارسیتخمیر، اضطراب، مایه، جوش، ماده تخمیر، ترش شدن، مخمرشدن، ور امدن، برانگیزاندن، تهییج کردن
فرمیونfermionواژههای مصوب فرهنگستانهر ذره که اسپین نیمدرست داشته باشد و از آمار فرمیـ دیراک تبعیت کند
اَبَررسانای فرمیونسنگینheavy-fermion superconductorواژههای مصوب فرهنگستاناَبَررسانایی که در آن جِرم توده الکترونهای اَبَررسانشی بهطور غیرعادی زیاد است
affirmingدیکشنری انگلیسی به فارسیتایید، تصدیق کردن، شهادت دادن، بطور قطع گفتن، اظهار کردن، اثبات کردن، تصریح کردن