فسنلغتنامه دهخدافسن . [ ف َ س َ ] (اِ) مخفف فسان است و آن سنگی باشدکه کارد و شمشیر را بدان تیز کنند. (برهان ). حجرالمسن . (فهرست مخزن الادویه ). فسان . رجوع به فسان شود.
فیجنلغتنامه دهخدافیجن . [ ف َ / ف ِ ج َ ] (اِ) گیاه سداب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بهترین وی آن است که نزدیک درخت انجیر رسته باشد، و خوردن برگ آن با انجیر خشک و گردکان دفع سموم کند. (آنندراج ) (از برهان ).