fitch، ظربان، پوست راسو یا گربه قطبی
هری Fitch Kleinfelter
رفتن و آوردن، واکشی، بهانه، اوردن، واکشیدن، رفتن و اوردن
به نتیجه رسیدن، تولید کردن، نائل شدن، بحال ایست درامدن، متوقف شدن
فیتچی
صدای شاش یا
تناسب اندام، راسو، ظربان، خز، پوست راسو یا گربه قطبی
جفت کردن، گربه قطبی
فتیشی
فیشتر
fitchering