flaggedدیکشنری انگلیسی به فارسیپرچم گذاری شده، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن، خرد شدن، سنگ فرش کردن
flangeدیکشنری انگلیسی به فارسیفلنج، پخش رگه معدن، لبه بیرون امده چرخ، پیچ سر تنبوشه، برجستگی، لبه دار کردن، پخش کردن
علامتگذار معتمدtrusted flaggerواژههای مصوب فرهنگستانکاربری که موارد نقض مقررات تهیه و نشر محتوا در برخی شبکههای اجتماعی را گزارش میکند
علامتگذار معتمدtrusted flaggerواژههای مصوب فرهنگستانکاربری که موارد نقض مقررات تهیه و نشر محتوا در برخی شبکههای اجتماعی را گزارش میکند