flagدیکشنری انگلیسی به فارسیپرچم، بیرق، سنگ فرش، علم، زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن، خرد شدن، سنگ فرش کردن
flakeدیکشنری انگلیسی به فارسیپوسته پوسته شدن، ورقه، پوسته، برفک، فلس، تکه کوچک، جرقه، برفک زدن تلویزیون، ورد امدن
flakeدیکشنری انگلیسی به فارسیپوسته پوسته شدن، ورقه، پوسته، برفک، فلس، تکه کوچک، جرقه، برفک زدن تلویزیون، ورد امدن
flakeدیکشنری انگلیسی به فارسیپوسته پوسته شدن، ورقه، پوسته، برفک، فلس، تکه کوچک، جرقه، برفک زدن تلویزیون، ورد امدن