flatteningدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف کردن، مسطح کردن، پهن کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن
تختشدگی 3flatteningواژههای مصوب فرهنگستاننسبت اختلاف میان شعاعهای استوایی و قطبی زمین به شعاع استوایی آن
تختشدگی گرانیgravitational flattening, gravity flatteningواژههای مصوب فرهنگستاننسبت اختلاف گرانی در قطب و گرانی در استوا به گرانی در استوا
تختشدگی گرانیgravitational flattening, gravity flatteningواژههای مصوب فرهنگستاننسبت اختلاف گرانی در قطب و گرانی در استوا به گرانی در استوا