فیلغتنامه دهخدافی . (ع حرف جر) حرف جر است . (منتهی الارب ). حرف جر است و ده معنی دارد: یکی معنی ظرفیت حقیقی « : غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین » (قرآن 2/30-4)، یا ظرفی
حفولغتنامه دهخداحفو. [ ح َف ْوْ ] (ع مص ) نواختن کسی را. اکرام کردن . || عطا کردن کسی را. (اقرب الموارد). || بازداشتن کسی را از خیر و عطیة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بازداشتن از نیکی . (تاج المصادر بیهقی ). این لغت از اضداد است . || حفو شارب ؛ بریدن بروت را بمبالغه . (اقرب الموارد). ||
فژژلغتنامه دهخدافژژ. [ ف َ ژَ ] (اِ) گیاهی است که درد شکم را سود دارد و آن را گیاه ترکی و اگر ترکی خوانند. (برهان ).
فژلغتنامه دهخدافژ. [ ف َ ] (اِ) چرک وریم و سخ . (از برهان ). پژ. فژه . رجوع به فژاک ، فژاکن و فژاگین شود. || غم و رنج : بدانست کآن گفتن اوست کژدلش ز آتش غم برآورد فژ. فردوسی . || یال . بش . (یادداشت بخط مؤلف ) :
فژیژلغتنامه دهخدافژیژ. [ ف َ ] (اِ) دوائی است که آن را گیاه ترکی و اگر ترکی خوانند. (برهان ). اسم وج است . (فهرست مخزن الادویه ). ظاهراً مصحف فژژ است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فژ، فریژ و فژژ شود.