formingدیکشنری انگلیسی به فارسیتشکیل، شکل گرفتن، ساختن، فرم دادن، متشکل کردن، تشکیل دادن، قالب کردن، پروردن، سرشتن، بشکل در اوردن
شکلدهی 1formingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن یک صفحۀ فلزی مسطح به قطعهای سهبعدی تبدیل میشود