founderدیکشنری انگلیسی به فارسیموسس، بنیان گذار، بانی، برپا کننده، ریخته گر، قالب گیر، از پا افتادن، لنگ شدن، فرو ریختن، خیط و پیت شدن، خیط و پیت کردن، سر خوردن، فرو رفتن، فرو نشستن
fondestدیکشنری انگلیسی به فارسیپرطرفدارترین، مایل، علاقمند، عاشق، شیفته، مشتاق، خاطرخواه، انس گرفته، خواهان