phrasingدیکشنری انگلیسی به فارسیبیان کردن، پند وامثالبعبارت دراوردن، تعبیر دراوردن، تعبیر کردن، کلمه بندی کردن
fraisingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکه تکه کردن، چاپلوسی کردن، گشادتر کردن سوراخ، دهانه چیزی را گشادتر کردن
freezingدیکشنری انگلیسی به فارسیانجماد، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن