freeدیکشنری انگلیسی به فارسیرایگان، خالی کردن، ازاد کردن، حق رای دادن، ازادی بخشیدن، فروهشتن، ترخیص کردن، بطور مجانی، مجانی، رها، عاری، ازاد، مختار، مبرا، مجاز، حق انتخاب، اختیاری، غیر مقید، سرخود، مستقل، میدانی، روا
frayدیکشنری انگلیسی به فارسیکثیف، نزاع، وحشت، نبرد، غوغا، ترس، فرسوده شدن، جنگ کردن، ترساندن، هراسانیدن، ساییدن، فاقدنیرو کردن
تابع کارwork function, Helmholtz free energy, Helmholtz fuctionواژههای مصوب فرهنگستانکمینۀ انرژی لازم برای کندن الکترون از سطح فلز در اثر فوتوالکتریک
رابطۀ خطی انرژی آزادlinear free-energy relation, linear Gibbs energy relationواژههای مصوب فرهنگستانهمبستگی خطی بین لگاریتم ثابت سرعت یا ثابت تعادل برای یک مجموعهواکنش و لگاریتم ثابت سرعت یا ثابت تعادل برای مجموعهواکنشهای مرتبط
freeدیکشنری انگلیسی به فارسیرایگان، خالی کردن، ازاد کردن، حق رای دادن، ازادی بخشیدن، فروهشتن، ترخیص کردن، بطور مجانی، مجانی، رها، عاری، ازاد، مختار، مبرا، مجاز، حق انتخاب، اختیاری، غیر مقید، سرخود، مستقل، میدانی، روا
آزادfreeواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گیاهی که قطعات ناهمسان آن از هم فاصله دارند و طبیعتاً الحاقی صورت نگرفته است