freeدیکشنری انگلیسی به فارسیرایگان، خالی کردن، ازاد کردن، حق رای دادن، ازادی بخشیدن، فروهشتن، ترخیص کردن، بطور مجانی، مجانی، رها، عاری، ازاد، مختار، مبرا، مجاز، حق انتخاب، اختیاری، غیر مقید، سرخود، مستقل، میدانی، روا
frayدیکشنری انگلیسی به فارسیکثیف، نزاع، وحشت، نبرد، غوغا، ترس، فرسوده شدن، جنگ کردن، ترساندن، هراسانیدن، ساییدن، فاقدنیرو کردن
زمان آزاد میانگینmean free timeواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ زمانی میانگین بین برخوردهای پیاپی هر ذره با ذرات دیگر
زمان گَردْنَچسبیdust-free timeواژههای مصوب فرهنگستانمدتزمان لازم برای خشکیِ گَردْنَچسب متـ . زمان خشکی گَردْنَچسب
freeدیکشنری انگلیسی به فارسیرایگان، خالی کردن، ازاد کردن، حق رای دادن، ازادی بخشیدن، فروهشتن، ترخیص کردن، بطور مجانی، مجانی، رها، عاری، ازاد، مختار، مبرا، مجاز، حق انتخاب، اختیاری، غیر مقید، سرخود، مستقل، میدانی، روا
آزادfreeواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گیاهی که قطعات ناهمسان آن از هم فاصله دارند و طبیعتاً الحاقی صورت نگرفته است