فومی، بخاردار، دود دار
دود، بخار، گاز، بخار دادن، دود دادن، باغضب حرف زدن
فومی . (ص نسبی ) گندم فروش . (ملخص اللغات ) (یادداشت مؤلف ).
فیومی . [ ف َی ْ یو ] (ص نسبی ) منسوب به فیوم که جایی است در مصر. (سمعانی ).
فیومی .[ ف َی ْ یو ] (اِخ ) عبدالبر. رجوع به عبدالبر شود.
fumets
fumy
fumy, steamy