fuzedدیکشنری انگلیسی به فارسیfuzed، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، امیختن، ذوب شدن، فیوزدارکردن، گداختن، مخلوط کردن
fussedدیکشنری انگلیسی به فارسیسفت و سخت، نق نق زدن، هایهو کردن، ایراد گرفتن، اعتراض کردن، خردهگیری کردن
روانساز گداختیfused fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری دانهای که، با ذوب و انجماد اجزای آمیختۀ آن و اعمال سایر فرایندها، اندازۀ دلخواه آن به دست میآید
دیرگداز ذوبیـ ریختگیfused cast refractoryواژههای مصوب فرهنگستاندیرگدازی که در حالتِ مذاب در قالب ریخته و شکل داده میشود
مکانیابی میانیmedian plane localizationواژههای مصوب فرهنگستانشناسایی صدای آمیختهای (fused sound) که در میانۀ سر متمرکز شده است
پروتئین آمیژهایchimeric proteinواژههای مصوب فرهنگستانمحصول پروتئینی که با ژنهای الحاقی رمزگذاری میشود متـ . پروتئین الحاقی fusion protein, fused protein