غنپزلغتنامه دهخداغنپز. [ غُم ْ پ ُ ] (اِ) در تداول عامه ، دعوی دروغ . لاف . قُمْپُز.- غنپز درکردن ؛ دعوی دروغ و لاف و گزاف کردن . دعوی کردن کسی جاه یا مقامی را که ندارد. سخت لاف زدن .
غنصلغتنامه دهخداغنص . [ غ َ ن َ ] (ع مص ) تنگدلی . ضیق صدر. یقال : غنص صدره ؛ ای ضاق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و در لسان العرب مصدر غَنِص َ، غُنوص آمده است . (اقرب الموارد).
غنظلغتنامه دهخداغنظ. [ غ َ ] (ع مص ) مشرف بر مرگ شدن . یا مشرف شدن کسی بر مرگ بسبب اندوه ، و رهایی یافتن او. (ازاقرب الموارد). || رنجانیدن کاری کسی را و دشوار کردن و سخت اندوهگین گردانیدن . (از منتهی الارب ). غنظ الامر فلاناً؛ جهده و شق علیه ، فهو مغنوظ. || سخت خشمناک گردانیدن . غنظه فلان ؛
غنظلغتنامه دهخداغنظ. [ غ َ ن َ ] (ع اِ) اندوه سخت و لازم . غَنظ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به غَنظ شود. || (مص ) دگرگون شدن گیاه از گرما. (از اقرب الموارد).
غنیظلغتنامه دهخداغنیظ. [ غ َ ] (ع ص ، اِ) غوره ٔ خرما که دروده در خوشه بمانند تا پخته و رسیده گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خرمای نارس که از درخت ببرند و بگذارند تا در خوشه های خود برسد. (از اقرب الموارد).
شادیدیکشنری فارسی به انگلیسیcheer, delight, disport, festiveness, gayness, happiness, jollity, joy, joyousness, lift, merriment, sunshine