gazedدیکشنری انگلیسی به فارسیدرخشان، زل زل نگاه کردن، خیره نگاه کردن، چشم دوختن، خیره شدن، بادقت نگاه کردن
gaugedدیکشنری انگلیسی به فارسیاندازه گیری شده، اندازه گرفتن، پیمانه کردن، ازمایش کردن، گرو گذاشتن، شرط بستن