ورنالغتنامه دهخداورنا. [ وَ / وُ ] (ص ) برنا. جوان که در مقابل پیراست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : جهان پیر ورنا شد دگر باربنفشه زلف گشت و لاله رخسار. (ویس و رامین ).|| خوب و نیک . (برهان
ورنائیلغتنامه دهخداورنائی . [ وَ / وُ ] (حامص ) برنائی . جوانی : نگر تا نیز بیهوده نگویی به پیری طبع ورنائی نجویی . (ویس و رامین ).رجوع به برنا وورنا شود.
عورنالغتنامه دهخداعورنا. (اِخ ) پسر مصبا. مدت پنجاه ودو سال پس از پدرش در بنی اسرائیل فرمانفرمایی کرد و پس از او پسرش ثویانا به حکمرانی رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 128).