graphدیکشنری انگلیسی به فارسینمودار، گراف، گرافیک، طرح خطی، نمایش هندسی، نقشه هندسی، هجای کلمه، اشکال مختلف یک حرف، با نمودار نشان دادن، با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن
graspدیکشنری انگلیسی به فارسیفهم، اخذ، چنگ زنی، چنگ زدن، فهمیدن، فراچنگ کردن، بچنگ آوردن، گیر اوردن، قاپیدن
graphsدیکشنری انگلیسی به فارسینمودارها، گراف، گرافیک، طرح خطی، نمایش هندسی، نقشه هندسی، هجای کلمه، اشکال مختلف یک حرف، با نمودار نشان دادن، با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن
electroencephalographدیکشنری انگلیسی به فارسیالکتروانسفالوگرافی، دستگاه ثبت امواج الکتریکی مغز بوسیله برق