growthدیکشنری انگلیسی به فارسیرشد، افزایش، پیشرفت، اثر، حاصل، ترقی، تومور، نمود، نتیجه، روش، گوشت زیادی، چيز زائد
ضریب رشد سفرtrip growth factorواژههای مصوب فرهنگستاننسبت سفرهای آینده به سفرهای فعلی از یک مبدأ به یک مقصد مشخص
مدل ضریب رشدgrowth factor modelواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای توزیع سفرهای انجامشده بین مبدأ و مقصد بر پایة ضریب رشد سفر در مبدأ و مقصد و تبادل سفر
growthدیکشنری انگلیسی به فارسیرشد، افزایش، پیشرفت، اثر، حاصل، ترقی، تومور، نمود، نتیجه، روش، گوشت زیادی، چيز زائد
درهمرشدی بلوریcrystal intergrowthواژههای مصوب فرهنگستاندر هم قفل شدن دانههای دو کانی مختلف براثر بلورش همزمان