یغلولغتنامه دهخدایغلو. [ ی َ ل َ / لُو ] (اِ) یغلوی . (از برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). رجوع به یغلوی شود.
یغلویلغتنامه دهخدایغلوی . [ ی َ ل َ ] (اِ) یغلو. یغلا. یغلاوی . تاوه ای که در آن روغن و چیزهای دیگر بریان کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) : بغرا بیا که دنبه ٔ پرواری و بره در یغلوی درآمد و میل گداز کرد. بسحاق اطعمه .|| کاسه مانند م
غلویلغتنامه دهخداغلوی . [ غ َل ْ وا ] (ع اِ) بوی خوشی است که موی را بدان خضاب کنند. (منتهی الارب ). غالیه ، که نوعی از طیب است . (از اقرب الموارد).
غلیولغتنامه دهخداغلیو. [ غ َ وْ ] (اِ) غلیواج . غلیواژ. پند. زغن .گوشت ربا. خاد. رجوع به غلیواج ، غلیواژ و زغن شود.