خردپوشلغتنامه دهخداخردپوش . [ خ ِ رَ ] (ن مف مرکب ) آنکه عقل او برتر از دیگران است . (از آنندراج ) : در کندی شمشیر زبان قاتل سیفم در پرده ٔ اندیشه خردپوش ظهیرم .عرفی (دیوان چ جواهری ص 156).
خردگوشلغتنامه دهخداخردگوش . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه گوش خرد و کوچک دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). اَسْک . (تاج المصادر بیهقی ). اَصْمَع. اَقْنَف . اَصَک . حُذُنّة. سُکاکة.
خوگیردوزلغتنامه دهخداخوگیردوز. [ خُو ] (نف مرکب ) زین ساز. (ناظم الاطباء). آنکه خوگیر می دوزد. عرق گیر دوزنده . (یادداشت مؤلف ).