یادبودلغتنامه دهخدایادبود. (اِ مرکب ) هر چیز که سبب از برای یادآوری شود. (از ناظم الاطباء). یادگار. (غیاث اللغات ). هر چیزکه برای یادآوری باشد. یادکرد. یادباد : بخانه ٔ تو دگر از متاع بندر هجربیادبود روان می کنم قطار قطار. شرف الدین شفروه (ا
یادبودفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که به رسم یادگار به کسی میدهند؛ یادگار.۲. مراسمی که به یاد کسی برگزار شود.
عودبولغتنامه دهخداعودبو. (ص مرکب ) دارنده ٔ بوی عود. دارای بوی خوش چون بوی عود. رجوع به عود شود : عودبویی بر اوست عودی پوش صندل آمیز و صندلی بر و دوش .نظامی .