hitsدیکشنری انگلیسی به فارسیبازدید، اصابت، موفقیت، تصادف، ضرب، ضربت، نمایش یا فیلم پر مشتری، زدن، خوردن، خوردن به، اصابت کردن، به هدف زدن
headsدیکشنری انگلیسی به فارسیسر، رئيس، راس، رهبر، کله، نوک، موی سر، دماغه، سرصفحه، عنوان، متصدی، سار، انتها، سالار، ابتداء، سرگذاشتن به، دارای سر کردن، ریاست داشتن بر، رهبری کردن، در بالا واقع شدن