چونینلغتنامه دهخداچونین . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از «چون » ادات تشبیه + «این » صفت اشاره ) به معنی چنین باشد. (برهان ). چنین و چون . این و مانند این و به این وضع. (ناظم الاطباء) : ندانستم من ای سیمین صنوبرکه گردد روز چونین زود زایل .منوچهری .<
خومینلغتنامه دهخداخومین . [ خ ُ ] (اِخ ) قریتی است از بلاد ری . (از معجم البلدان ). خمین . رجوع به خمین شود.
خونینلغتنامه دهخداخونین . (ص نسبی ) منسوب به خون . || آلوده به خون . خون آلوده . (ناظم الاطباء) : کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک زمزم فشرده شد چو حجر کز تو باز ماند. خاقانی .گویی که دوباره تیر خونین نمرود به آسمان برانداخت
خویمنلغتنامه دهخداخویمن . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری خوی و سه هزارگزی باختر شوسه ٔ خوی به سلماس با 390 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قطورو راه مالرو است . (از فرهن