humsدیکشنری انگلیسی به فارسیهوم، زمزمه کردن، وزوز کردن، صدا کردن، همهمه کردن، فریب دادن، در فعالیت بودن
hunchدیکشنری انگلیسی به فارسیهانچ، قوز، ظن، گوژ، قلنبه، فشار با ارنج، کوهان، احساس وقوع امری در اینده، قوز کردن، خم کردن، بشکل قوز دراوردن، تنه زدن