imageدیکشنری انگلیسی به فارسیتصویر، تصور، شکل، تمثال، منظر، شمایل، مجسم کردن، خوب شرح دادن، مجسمساختن
imageryدیکشنری انگلیسی به فارسیتصاویر، تصورات، شبیه سازی، صنایع بدیعی، تشبیه ادبی، مجسمه سازی، شکل و مجسمه
imageryدیکشنری انگلیسی به فارسیتصاویر، تصورات، شبیه سازی، صنایع بدیعی، تشبیه ادبی، مجسمه سازی، شکل و مجسمه