immerseدیکشنری انگلیسی به فارسیغوطه ور شدن، فرو بردن، پوشاندن، غسل ارتماسی دادن، غوطه دادن، زیر اب کردن
immersesدیکشنری انگلیسی به فارسیغوطه ور است، فرو بردن، پوشاندن، غسل ارتماسی دادن، غوطه دادن، زیر اب کردن
مرکز غوطهوریcentre of buoyancy, centre of displacement, centre of immersion, centre of immersed bulkواژههای مصوب فرهنگستانمرکز هندسی حجم آب جابهجاشده در زیرشناور برابر با حجمِ زیرِ آب شناور
immersesدیکشنری انگلیسی به فارسیغوطه ور است، فرو بردن، پوشاندن، غسل ارتماسی دادن، غوطه دادن، زیر اب کردن