impeachesدیکشنری انگلیسی به فارسیامپراطور، متهم کردن، بدادگاه جلب کردن، احضار نمودن، عیب جویی کردن، تردید کردن در، باز داشتن، اعلام جرم کردن
impeachedدیکشنری انگلیسی به فارسیتجاوز، متهم کردن، بدادگاه جلب کردن، احضار نمودن، عیب جویی کردن، تردید کردن در، باز داشتن، اعلام جرم کردن
impassesدیکشنری انگلیسی به فارسیابلهان، تنگنا، گیر، کوچه بن بست، وضع بغرنج و دشوار، حالتی کهاز ان رهایی نباشد