individualizedدیکشنری انگلیسی به فارسیفردی، از دیگران جدا کردن، بصورت فردی در اوردن، تمیز دادن، تشخیص دادن، حالت ویژه دادن، منفرد ذکر کردن، تک کردن
فردیسازیشدهindividualized1واژههای مصوب فرهنگستانویژگی گروه اجتماعی یا پدیدهای که در آن فرایند فردی کردن رخ داده است
فردیشدهindividualized2واژههای مصوب فرهنگستانویژگی جامعه یا پدیدهای که فرایند فردی شدن را طی کرده است
برنامۀ آموزش فردیindividualized educational planواژههای مصوب فرهنگستانبرنامۀ اجباری دولت برای آموزش کودکان توانخواه باتوجهبه ویژگیهای فردی آنها اختـ . باف IEP
برنامۀ خدمات خانوادهویژهindividualized family service planواژههای مصوب فرهنگستانبرنامۀ اجباری دولت برای آموزش کودکان توانخواه تا سن پیشدبستانی با تأکید بر مشارکت خانواده اختـ . بَرخان IFSP