inhibitingدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، ممنوع کردن، منع کردن، مانع شدن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن
بازدارندگیinhibitionواژههای مصوب فرهنگستاندر فرایند توالی، تغییر محیط توسط یک گونه بهنحویکه مطلوبیت محیط برای گونة دیگر کاهش یابد