interdictingدیکشنری انگلیسی به فارسیممنوعیت، قدغن کردن، اجازه ندادن، باز داشتن، محجور کردن، نهی کردن، ممنوع کردن، رد کردن، ممانعت کردن
ممانعتinterdictionواژههای مصوب فرهنگستاناقدامی برای منحرف و مختل کردن و انهدام توان بالقوۀ نظامی دشمن پیش از بهکارگیری آن علیه نیروهای خودی
ممانعت از قاچاق موادdrug interdictionواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه اقدام درجهت ضبط مواد در مرزهای ورودی کشور و بازداشت قاچاقچیان
ممانعت هواییair interdictionواژههای مصوب فرهنگستاناجرای عملیات هوایی بهمنظور انهدام یا خنثیسازی یا تأخیر در انجام عملیات نیروی بالقوۀ نظامی دشمن، قبل از اینکه بتواند بهطور مؤثر در فاصلهای دور از نیروها وارد عمل شود
ممانعتinterdictionواژههای مصوب فرهنگستاناقدامی برای منحرف و مختل کردن و انهدام توان بالقوۀ نظامی دشمن پیش از بهکارگیری آن علیه نیروهای خودی
ممانعتinterdictionواژههای مصوب فرهنگستاناقدامی برای منحرف و مختل کردن و انهدام توان بالقوۀ نظامی دشمن پیش از بهکارگیری آن علیه نیروهای خودی
ممانعت از قاچاق موادdrug interdictionواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه اقدام درجهت ضبط مواد در مرزهای ورودی کشور و بازداشت قاچاقچیان
ممانعت هواییair interdictionواژههای مصوب فرهنگستاناجرای عملیات هوایی بهمنظور انهدام یا خنثیسازی یا تأخیر در انجام عملیات نیروی بالقوۀ نظامی دشمن، قبل از اینکه بتواند بهطور مؤثر در فاصلهای دور از نیروها وارد عمل شود