interjectدیکشنری انگلیسی به فارسیمفهوم، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن، مداخله کردن
interjectsدیکشنری انگلیسی به فارسیinterjects، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن، مداخله کردن
interjectingدیکشنری انگلیسی به فارسیمداخله، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن، مداخله کردن