interlockدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل کردن، در هم بافتن، بهم پیوستن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن، بهم پیچیدن
کلید قطعکن زیرکلاچیclutch interlock switchواژههای مصوب فرهنگستانکلیدی در پشت پدال کلاچ که از روشن شدن خودرو بدون فشار دادن پدال کلاچ جلوگیری میکند
به هم وصل کردندیکشنری فارسی به انگلیسیconjoin, couple, interconnect, interlock, ligature, link, piece
همبسته کردندیکشنری فارسی به انگلیسیaffiliate, ally, associate, bonds, conjugate, correlate, federate, integrate, interlock, knit, knot, tie, unitize
interlockedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل شده، در هم بافتن، بهم پیوستن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن، بهم پیچیدن
interlockingدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل کردن، در هم بافتن، بهم پیوستن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن، بهم پیچیدن