intermittingدیکشنری انگلیسی به فارسیمتوقف کردن، قطع کردن، گسیختن، موقتا تعطیل کردن، نوبت داشتن، نوبت شدن
کزازینtetany, intermittent cramp, intermittent tetanusواژههای مصوب فرهنگستاننشانگانی شامل گرفتگیهای شدید ماهیچهای و تا شدن شدید مفاصل مچ دست و پا و پرش ماهیچه و برخی حملات دیگر ماهیچهای
بست متناوبintermittent closureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بست که در آن اندام فعال و اندام منفعل بهصورت متناوب با هم تماس پیدا میکنند، مثلاً در تولید آواهای غلتان یا لرزشی مانند [r] در واژۀ «دره» متـ . انسداد متناوب